جدول جو
جدول جو

معنی خشکه پز - جستجوی لغت در جدول جو

خشکه پز
نانوایی که نان خشک یا نان روغنی می پزد
تصویری از خشکه پز
تصویر خشکه پز
فرهنگ فارسی عمید
خشکه پز
(خُ کَ / کِ پَ)
آنکه نان روغنی ونان دوالکه و دو تنوره پزد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خشکه پز
نانوائی که نان روغنی و خشک می پزد
تصویری از خشکه پز
تصویر خشکه پز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشک پی
تصویر خشک پی
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نافرّخ، شمال، نحس، شنار، سبز پا، نامبارک، بدیمن، نامیمون، منحوس، مشوم، مرخشه، بدقدم، بداغر، تخجّم، بدشگون، پاسبز، سبز قدم، میشوم، سیاه دست
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ دَ / دِ)
نانوا که نان خوب و گران بها پزد. آنکه نان خوان شاه و امیر و دیگر بزرگان پزد. مقابل خرجی پز که نانوائی است که نان ارزان قیمت می پزد
لغت نامه دهخدا
(حِ دَ / دِ)
نانوائی که نانهای خود را بتعداد معین پزد و به افراد فروشد. آنکه عمده پز نیست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ کِ)
دهی است جزء دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 42 هزارگزی باختر گرمی و 25 هزارگزی شوسۀ گرمی اردبیل. این دهکده کوهستانی با آب و هوای گرمسیری است. آب آن از چشمه و رود درآورد و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ رَ)
نام گروهی و ناحیه ای است به هرسین. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ / کِ پُ لَ / لُو)
کته خشکه پلاو. رجوع به خشکه پلاو شود
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ دَ / دِ)
آجرپز. آنکه آجر می سازد:
بینئی چون تنور خشت پزان
دهنی چون تغار رنگرزان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ پَ / پِ)
مردم نامبارک شوم قدم. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بدقدم. (یادداشت بخط مؤلف) :
از خشک پیانت نشمارند در این راه
در آب نشان بر کف پا آبله ای چند.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ کَ)
آنکه شله پزد.
- نه نه خانم شله پز، زنی مجهول الهویه یا زنی بی سروپا. پست ترین زن: نه نه خانم شله پز هم میتواند (یا) نه نه خانم شله پز هم میداند، یعنی دانستۀبزرگ و کاری عظیم نیست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشکه پزی
تصویر خشکه پزی
عمل و شغل خشک پز، دکان خشکه پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک پی
تصویر خشک پی
بد قدم، شوم
فرهنگ لغت هوشیار
جای خشک پیرامون آبگیرها و رودخانه ها که قابل آمد و شد باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفندی که زود هنگام بزاید
فرهنگ گویش مازندرانی